جدول جو
جدول جو

معنی زرین کلا - جستجوی لغت در جدول جو

زرین کلا
(زَرْ ری کَ)
دهی از دهستان گیل خواران است که در بخش مرکزی شهرستان قائمشهر و ده هزارگزی شمال خاوری جویبار واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
زرین کلا
از توابع کجرستاق نوشهر، از توابع کج رستاق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرین گل
تصویر زرین گل
(دخترانه)
آنکه چون گلی زرین زیبا و درخشان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرین کلاه
تصویر زرین کلاه
(پسرانه)
زرین تاج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرین کلاه
تصویر زرین کلاه
کلاه زرین، کسی که کلاه زردوزی شده بر سر می گذارد
فرهنگ فارسی عمید
(زَرْ ری عَ لَ)
جامه ای که علم زرین داشته باشد. (آنندراج) :
جام زر و جامۀ زرین علم
با تحف و اسپ و خزائن بهم.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ)
دهی از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان شاهی. سکنۀ آن 1950 تن است. آب آن از رود خانه تاخلاروچاه. محصول عمده آنجا پنبه و کنف و غلات. این ده شامل آبادیهای: بالادسته، پایین دسته، پهن حاجی تنبلا. برجی خیل، دینه سر، کالش کلا می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ولوپی بخش مرکزی سوادکوه شهرستان قائم شهر. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 150 تن سکنه دارد. محصول آنجا برنج و غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری گُ)
دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قیدار شهرستان زنجان و هیجده هزارگزی جنوب خاوری قیدار واقع است و 516 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ)
از دیه های مجاور بارفروش (بابل) مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 119)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل. واقع در 17هزارگزی جنوب بابل و سر راه فرعی بابل به بابل کنار، با 2280 تن سکنه. آب آن از رود خانه بابل و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی است از توابع بارفروش مازندران. (از سفرنامۀ مازندران رابینو ص 118 و ترجمه آن ص 159). دهی است از دهستان جلال ازرک در بخش مرکزی شهرستان بابل، دشت و معتدل و مرطوب، 700 تن سکنه دارد. از دو محل ضدکلا و کریم کلا تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان بابل کنار بخش مرکزی شهرستان شاهی. واقع در 25500گزی جنوب باختری شاهی و 11000گزی باختر شیرگاه. موقع جغرافیایی آن دامنه و معتدل مرطوب مالاریائی است. سکنۀ آن 550 تن وآب آن از رود خانه بابل و محصولات آن برنج، نیشکر، ابریشم، غلات، کتان، صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نخی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری هَُ)
آفتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زرین همای:
زرین همای چتر سفید است بال تو
بی بال چون حواصل گرگین چه مانده ای.
خاقانی (از آنندراج).
رجوع به زرین و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری چُ)
دهی از دهستان ریمله است که در بخش حومه شهرستان خرم آباداست و 22 هزارگزی شمال باختری خرم آباد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری)
که بال زرین دارد. دارندۀ بال طلائی.
- مرغ زرین بال فلک، خورشید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زرین پر شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْری غِ)
پرده و پوشش زرین. پوشش زربفت.
- خسرو زرین غطا، کنایه از خورشید است:
خادم این جمع دان و آب ده دستشان
قبۀ ازرق شعار خسرو زرین غطا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 36)
لغت نامه دهخدا
(زَرْری کِ)
تخلص شاعری باستانی است و در لغتنامۀ اسدی از او دو بیت ذیل شاهد آمده است:
ای قحبه چه یازی بدف ز دوک
مسرای چنین چون فراستوک
خواهی بشمارش ده و خواهی بگزافه
خواهیش بشاهین زن وخواهی بکرستون.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ظاهراً از شعرای دورۀ سامانی است ورجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 458 شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری کِ)
کلیدی از زر. کلیدی آراسته به زر. کلیدی زرنگار و زرنشان:
نبینی کزین قفل زرین کلید
به تاریکی آرند جوهر پدید.
نظامی.
ز فرمان او سر نباید کشید
کجا رای او هست زرین کلید.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری کَ مَ)
کمر زرین. کمربند زرین. کمربندی ساخته از طلا:
بدو داد پرمایه زرین کمر
بهر مهره ای درنشانده، گهر.
فردوسی.
همه غرق در آهن و سیم و زر
نه یاقوت پیدا نه زرین کمر.
فردوسی.
، زرین کمر. مقامی، نظیر: زرین کلاه در میاه سپاهیان و دربار پادشاهان قدیم ایران:
نشست از بر تخت باتاج زر
برفتند گردان زرین کمر.
فردوسی.
خروشی برآمد هم آنگه ز در
که ای پهلوانان زرین کمر.
فردوسی.
به سام نریمان ستاره شمر
چنین گفت کای گرد زرین کمر.
فردوسی.
و قیماس و حاجبان و گروهی از زرین کمران و بوسعید جیمرتی راامیر بوالفضل بردار کرد بر قصر یعقوبی. (تاریخ سیستان). و بر اثر وی سرهنگان محمودی سه زرین کمر و هفت سیمین کمر با سازهای تمام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282).
ز خرخیز و از چاچ و از کاشغر
بسی پهلوان خواند زرین کمر.
نظامی.
، کنیزکان و غلامان مخصوص پادشاهان و امیران که دارای کمر زرین باشند:
صد از جعدمویان زرین کمر
صد اسب گرانمایه با ساز زر.
فردوسی.
هم از گوهر و تاج وهم تخت زر
هم از خوبرویان زرین کمر.
فردوسی.
نیا طوس را داد چندین گهر
چه اسب و پرستار زرین کمر.
فردوسی.
ده اسب آوریدش به زرین لگام
پریروی زرین کمر ده غلام.
فردوسی.
پادشاهی که به رومش در صاحب خبران
پیش او صف سماطین زده زرین کمران.
منوچهری.
غلامان زرین کمر گرد تخت
چو سیمین ستون گرد زرین درخت.
نظامی.
رجوع به زرین و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ کَ)
دهی از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در هزاروپانصدگزی خاور آمل و یک هزارگزی شوسۀ آمل به بابل. دشت، معتدل، مرطوب. آب از رودگرمرود هراز. محصول آن برنج، صیفی، حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو. در تابستان اغلب سکنه به ییلاقات چلاو می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری کُ)
آنکه کلاه زرین داشته باشد. با کلاه زرین. با کلاه طلائی. (آنندراج). با کلاه زرین. با کلاه طلائی. دارندۀ کلاهی از زر، پیشخدمت حضور پادشاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). نوعی از غلامان و چاکران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقامی بلند در میان سپاهیان و دربار پادشاهان قدیم ایران:
سپاه انجمن شد بدرگاه شاه
ردان و بزرگان زرین کلاه.
فردوسی.
بزرگان و خویشان کاووس شاه
دلیران و گردان زرین کلاه.
فردوسی.
خروشی برآمد ز پیش سپاه
که ای نامداران زرین کلاه.
فردوسی.
اندر این کعبه که از ایوان کسری برتر است
آنچنان بادا که هم در دولت جاوید شاه
اختران را خدمتی بینند و مه را پیش رو
چرخ را سیمین کمر خورشید را زرین کلاه.
سیدحسن غزنوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، دارای کلاهی که در آن رشته های زر بکار برده باشند: ساقیان زرین کلاه. (فرهنگ فارسی معین). خاتونی که عصابۀزرین بر سر نهد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از خورشید. (از برهان). به مجاز، بر آفتاب اطلاق کنند. (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری قَ)
دهی از دهستان بروانان است که در بخش ترکمان شهرستان میانه و 22 هزارگزی شمال باختری ترکمان واقع است و 935 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ)
نام یکی از قراء سدن رستاق مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 126)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرین قلم
تصویر زرین قلم
زرین خامه خوشنویس
فرهنگ لغت هوشیار
دارای کلاهی که در آن رشته های زر به کار برده باشند: ساقیان زرین کلاه، پیشخدمت حضور شاه، آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
رودخانه ای است که از کوه های ابر، تخته زمین سرخان و کلب درویش.، رودخانه ای است که از کوه های ابر، تخته زمین سرخان و کلب درویش
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی است سفالی و با حجم زیاد که تا لبه آن را در زمین فرو برند
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان بلده ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های قدیمی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو متمایل به زرد، گاو متمایل به زرد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهکده های سدن رستاق واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بابل کنار بابل، از توابع ولوپی واقع در منطقه ی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی